جدول جو
جدول جو

معنی چشم داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

چشم داشتن
توقع داشتن، امید و آرزو داشتن، در انتظار بودن
تصویری از چشم داشتن
تصویر چشم داشتن
فرهنگ فارسی عمید
چشم داشتن
(زَ دَ)
توقع و امید داشتن. (آنندراج). امیدوار بودن و انتظار کشیدن. (ناظم الاطباء) :
بامید تاج از پدر چشم داشت
پدر زین سخن بر پسر خشم داشت.
فردوسی.
همی چشم داریم از آن تاجور
که بخشایش آرد بما بر مگر.
فردوسی.
چنین است رسم سرای جفا
نباید کزو چشم داری وفا.
فردوسی.
صلاح بنده آنست که به پیشۀ دبیری خویش مشغول باشد و چشم دارد که وی را از دیگر سخنان عفوکرده آید. (تاریخ بیهقی). و ’ستی’ پسر دیگر خوارزمشاه مردتر از هرون بود و دیداری تر و چشم داشته بود که وی را فرستد چون آن دید غمناک و نومید شد. (تاریخ بیهقی).
صدفش چشم ندارم لیکن
از نهنگش حذری خواهم داشت.
خاقانی.
رطب ناورد چوب خرزهره بار
چو تخم افکنی بر همان چشم دار.
سعدی.
، چشم براه بودن. انتظار ورود چیزی یا کسی را داشتن: معتصم گفت... چرا دیر آمدی دیریست که ترا چشم میداشتم. (تاریخ بیهقی).
- چشم داشتن بر کسی یا چیزی، امیدوار بدان کس یا بدان چیز بودن:
سپاهست چندین پر از درد و خشم
سراسر همه بر تو دارند چشم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
چشم داشتن
توقع و امید داشتن
تصویری از چشم داشتن
تصویر چشم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
چشم داشتن
((~. تَ))
توقع و امید داشتن
تصویری از چشم داشتن
تصویر چشم داشتن
فرهنگ فارسی معین
چشم داشتن
انتظار داشتن
تصویری از چشم داشتن
تصویر چشم داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
چشم داشتن
انتظار
تصویری از چشم داشتن
تصویر چشم داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
چشم داشتن
توقع داشتن، امید داشتن، امیدوار بودن، آرزو داشتن، منتظربودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم دوختن
تصویر چشم دوختن
پیوسته به کسی یا چیزی با دقت نگاه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم برداشتن
تصویر چشم برداشتن
صرف نظر کردن
ترک نظاره کردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرا داشتن
تصویر چرا داشتن
علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرم داشتن
تصویر شرم داشتن
باشرم بودن، باحیا بودن، خجلت داشتن، آزرم داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ ثَ)
نظربند کردن. (آنندراج) :
چون کسی از چرخ بگریزد که مردم را بچشم
همچو ابروی بتان پیوسته می دارد بچشم.
حسن بیک رفیع.
و رجوع به چشم شود، جوجه برآوردن، چنانکه در پرندگان: آن را در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند. (تاریخ بیهقی). هرگاه غوک بچه کردی مار بخوردی. (کلیله و دمنه) ، کپک زدن. مایه کردن: آب لیمو بچه کرده است یا آب غوره بچه کرده است یا شراب بچه کرده است، کپک زده و کفک برآورده و مایه کرده است، پرپر شدن. ورقه ورقه شدن: طلق و پر در لای کتاب بچه می کند، یعنی پری خرد از ریشه پری بزرگ پدید می آید یا طلق ورقه می شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ دَ تَ)
رونق و معنی و مفهوم داشتن. (از فرهنگ اسدی ذیل لغت چم). با معنی و بارونق بودن:
چه جویی آن ادبی کان ادب ندارد نام
چه گویی آن سخنی کان سخن ندارد چم.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
و رجوع به چم شود، عادت داشتن. معتاد بودن. در تداول عامه، بخصوص در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه، به معنی داشتن عادت در انجام دادن کاری با یکی از دو دست و نظایر این قبیل عادتها. چنانکه فی المثل کسی که چاقو یا قلم یا بیل را بدست چپ می گیرد، گوید: من به این دست چم دارم. یا با آن دست چم ندارم. و رجوع به چم شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم باختن
تصویر چشم باختن
کور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعم داشتن
تصویر طعم داشتن
مزه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرم نگاه داشتن چیزی را، دلجویی کردن تسلی دادن: اول دل من گرم همی داشتی و من دل برتو فرو بسته بدان شیرین گفتار، بسیار معاشرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم داشتن
تصویر شکم داشتن
آبستن بودن، آبستن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرم داشتن
تصویر شرم داشتن
خجلت داشتن آزرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم داشتن
تصویر نرم داشتن
نرم کردن، یانرم داشتن شکم. شکم راروان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در چله خانه معتکف شدن مدت چهل روز مدت چهل روز بعبادت و ریاضت پرداختن، در روز چهلم مرگ عزیزی مراسم خاصی برپا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام داشتن
تصویر رام داشتن
ساکت کردن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم داشتن
تصویر قدم داشتن
پایدار بودن بر سر پیمان بودن ثابت بودن پایدار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشمن داشتن
تصویر دشمن داشتن
تنفر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشق داشتن
تصویر عشق داشتن
عشق ورزیدن بسیار دوست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت داشتن
تصویر پشت داشتن
((~. تَ))
همت داشتن، پشتکار داشتن، حامی داشتن، پشتوانه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرم داشتن
تصویر کرم داشتن
دارای کرم بودن، موذی بودن، اذیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرم داشتن
تصویر شرم داشتن
خجالت کشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چشم داشت
تصویر چشم داشت
غرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چشم دوختن
تصویر چشم دوختن
Eye
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چشم دوختن
تصویر چشم دوختن
смотреть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چشم دوختن
تصویر چشم دوختن
anschauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چشم دوختن
تصویر چشم دوختن
дивитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چشم دوختن
تصویر چشم دوختن
patrzeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چشم دوختن
تصویر چشم دوختن
观看
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چشم دوختن
تصویر چشم دوختن
olhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی