توقع و امید داشتن. (آنندراج). امیدوار بودن و انتظار کشیدن. (ناظم الاطباء) : بامید تاج از پدر چشم داشت پدر زین سخن بر پسر خشم داشت. فردوسی. همی چشم داریم از آن تاجور که بخشایش آرد بما بر مگر. فردوسی. چنین است رسم سرای جفا نباید کزو چشم داری وفا. فردوسی. صلاح بنده آنست که به پیشۀ دبیری خویش مشغول باشد و چشم دارد که وی را از دیگر سخنان عفوکرده آید. (تاریخ بیهقی). و ’ستی’ پسر دیگر خوارزمشاه مردتر از هرون بود و دیداری تر و چشم داشته بود که وی را فرستد چون آن دید غمناک و نومید شد. (تاریخ بیهقی). صدفش چشم ندارم لیکن از نهنگش حذری خواهم داشت. خاقانی. رطب ناورد چوب خرزهره بار چو تخم افکنی بر همان چشم دار. سعدی. ، چشم براه بودن. انتظار ورود چیزی یا کسی را داشتن: معتصم گفت... چرا دیر آمدی دیریست که ترا چشم میداشتم. (تاریخ بیهقی). - چشم داشتن بر کسی یا چیزی، امیدوار بدان کس یا بدان چیز بودن: سپاهست چندین پر از درد و خشم سراسر همه بر تو دارند چشم. فردوسی
توقع و امید داشتن. (آنندراج). امیدوار بودن و انتظار کشیدن. (ناظم الاطباء) : بامید تاج از پدر چشم داشت پدر زین سخن بر پسر خشم داشت. فردوسی. همی چشم داریم از آن تاجور که بخشایش آرد بما بر مگر. فردوسی. چنین است رسم سرای جفا نباید کزو چشم داری وفا. فردوسی. صلاح بنده آنست که به پیشۀ دبیری خویش مشغول باشد و چشم دارد که وی را از دیگر سخنان عفوکرده آید. (تاریخ بیهقی). و ’ستی’ پسر دیگر خوارزمشاه مردتر از هرون بود و دیداری تر و چشم داشته بود که وی را فرستد چون آن دید غمناک و نومید شد. (تاریخ بیهقی). صدفش چشم ندارم لیکن از نهنگش حذری خواهم داشت. خاقانی. رطب ناورد چوب خرزهره بار چو تخم افکنی بر همان چشم دار. سعدی. ، چشم براه بودن. انتظار ورود چیزی یا کسی را داشتن: معتصم گفت... چرا دیر آمدی دیریست که ترا چشم میداشتم. (تاریخ بیهقی). - چشم داشتن بر کسی یا چیزی، امیدوار بدان کس یا بدان چیز بودن: سپاهست چندین پر از درد و خشم سراسر همه بر تو دارند چشم. فردوسی
نظربند کردن. (آنندراج) : چون کسی از چرخ بگریزد که مردم را بچشم همچو ابروی بتان پیوسته می دارد بچشم. حسن بیک رفیع. و رجوع به چشم شود، جوجه برآوردن، چنانکه در پرندگان: آن را در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند. (تاریخ بیهقی). هرگاه غوک بچه کردی مار بخوردی. (کلیله و دمنه) ، کپک زدن. مایه کردن: آب لیمو بچه کرده است یا آب غوره بچه کرده است یا شراب بچه کرده است، کپک زده و کفک برآورده و مایه کرده است، پرپر شدن. ورقه ورقه شدن: طلق و پر در لای کتاب بچه می کند، یعنی پری خرد از ریشه پری بزرگ پدید می آید یا طلق ورقه می شود. (یادداشت مؤلف)
نظربند کردن. (آنندراج) : چون کسی از چرخ بگریزد که مردم را بچشم همچو ابروی بتان پیوسته می دارد بچشم. حسن بیک رفیع. و رجوع به چشم شود، جوجه برآوردن، چنانکه در پرندگان: آن را در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند. (تاریخ بیهقی). هرگاه غوک بچه کردی مار بخوردی. (کلیله و دمنه) ، کپک زدن. مایه کردن: آب لیمو بچه کرده است یا آب غوره بچه کرده است یا شراب بچه کرده است، کپک زده و کفک برآورده و مایه کرده است، پرپر شدن. ورقه ورقه شدن: طلق و پر در لای کتاب بچه می کند، یعنی پری خرد از ریشه پری بزرگ پدید می آید یا طلق ورقه می شود. (یادداشت مؤلف)
رونق و معنی و مفهوم داشتن. (از فرهنگ اسدی ذیل لغت چم). با معنی و بارونق بودن: چه جویی آن ادبی کان ادب ندارد نام چه گویی آن سخنی کان سخن ندارد چم. رودکی (از فرهنگ اسدی). و رجوع به چم شود، عادت داشتن. معتاد بودن. در تداول عامه، بخصوص در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه، به معنی داشتن عادت در انجام دادن کاری با یکی از دو دست و نظایر این قبیل عادتها. چنانکه فی المثل کسی که چاقو یا قلم یا بیل را بدست چپ می گیرد، گوید: من به این دست چم دارم. یا با آن دست چم ندارم. و رجوع به چم شود.
رونق و معنی و مفهوم داشتن. (از فرهنگ اسدی ذیل لغت چم). با معنی و بارونق بودن: چه جویی آن ادبی کان ادب ندارد نام چه گویی آن سخنی کان سخن ندارد چم. رودکی (از فرهنگ اسدی). و رجوع به چم شود، عادت داشتن. معتاد بودن. در تداول عامه، بخصوص در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه، به معنی داشتن عادت در انجام دادن کاری با یکی از دو دست و نظایر این قبیل عادتها. چنانکه فی المثل کسی که چاقو یا قلم یا بیل را بدست چپ می گیرد، گوید: من به این دست چم دارم. یا با آن دست چم ندارم. و رجوع به چم شود.